زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
دل بیشکیب از غـم فصل جدایی است جان، بیقرار لحظهٔ وصل خـدایی است این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست این کوزه نیست، چشمهٔ حاجتروایی است هرگـز نـنـالـم از غـمِ بیگـانه، ای دریغ رنجی که من کـشـیدهام از آشنایی است شد روزگارِ من، سـپـری سالهای سال با همسری، که شیـوهٔ او بیوفـایی است من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت این شاهد شـهـیـد مـدیـنـه، کجـایی است یـارانِ من، ز بـاغ وفـا گـل نـچـیـدهانـد! آئـیـنِ مـهــرورزیِ آنـان، ریـایـی اسـت در تنـگـنـای سـیـنهٔ من، این دل صبور آئـیــنـهٔ مـجــسّـمِ صـبــرِ خــدایـی اسـت دارم هـزار عـقـده به دل، بـاز طبعِ من مثل نسـیم، عـاشـق مشکـلگـشایی است تـو بـاغـبـانِ گـلـشنِ عـشـق و شـهـادتی این ارغـوانِ عاشقِ من، کـربلایی است فـردا که تیـر، بـوسه به تابـوت من زند بـال و پـرِ بـلـنـدِ عـروجِ نـهـایـی اسـت دانی که در بقیع چرا چـلچـراغ نیست؟ خورشید، بینـیاز ز هر روشنایی است |